درشماره پيشين اين مجله يادكرديم كه هرمحقق وكاوشگر قرآنى, چونان تشنه اى
است كه به اندازه نياز و ظرفيت و توانش مى تواند ازآبشار هدايتها وچشمه
اشارتهاى قرآنى و لطايف رحمانى توشه برگيرد.
از جمله عواملى كه سطح نيازها وظرفيتها وتوانها را بالا مى برد وياكاهش مى
دهد, اطلاعات بيرونى وباورهاى پيشين واصول پذيرفته شده است كه هرفرد به
هرحال پيش از ورود به ميدان تحقيق, به همراه دارد.
اطلاعات بيرونى و باورهاى رسوخ يافته در فكر وانديشه محقق, به مثابه عينكى
است كه مى تواند دقّت و درستى آن, وى را در شناخت دقيق تر و بايسته تر
آنچه مى نگرد, يارى دهد, چنانكه مى تواند گمراه كننده و غلط انداز نيز
باشد.
به هرحال اطلاعات بيرونى را به دو دسته تقسيم كرديم:
1. آگاهيهاى افزايش دهنده برداشت از آيات قرآن وبازگذارنده ميدان براى استنباطهاى جديد وفزون تر.
2. آگاهيهايى كه زمينه استنباطهاى فزون تر را محدود كرده و محقق را ناگزير
مى سازد تا ازبرخى برداشتها دست بردارد و در مرزى خاص متوقف بماند.
اصول فزاينده را در بخش نخست مورد بررسى قرار داديم واكنون به اصول كاهش دهنده (قضاياى نافيه) مى پردازيم.
برخى باورها وآگاهيهاى محقق, زمينه برداشت از قرآن را بروى تنگ مى سازد,
چنانكه اعتقاد به عصمت انبيا و يا برخى مبانى فقهى واصول عقيدتى, مى تواند
محقق را وادار سازد كه دست از ظاهر برخى آيات يا مفاهيم التزامى آن بردارد
ويا اگر لفظى, حقيقت در دومعناى مختلف است, تنها به يك معنى اعتماد كند.
انتظار مى رود كه نمونه هاى اين تأثير گذارى را به شكلى روشن ارائه دهيم و
مثالها ومصاديقى را بنمايانيم, امّا پيش از نمودن نمونه ها جا دارد به
اقسام قضايا وباورهااز باب مقدّمه اشاره اى داشته باشيم .
آگاهان به دانش منطق براين اعتقادند كه هراستدلال ونتيجه گيرى منطقى و
عقلانى دست كم بر دو قضيه و به تعبير ديگر بر دوجمله ودو باور استوار است
كه مقدمات يا قضاياى قياسى ناميده مى شوند.
ارزش و درستى يا نادرستى هراستدلال وهرنتيجه گيرى مبتنى بر ارزش وميزان اعتبار و واقع نمايى مقدمات آن است.
منطقيان, اين مقدمات واجزاى استدلال را در مرحله نخست ,هشت قسم دانسته اند:
1. آگاهيها وباورهاى يقينى كه شامل موارد زير است:
اوليات(مسايل بديهى عقلى مثل اين كه كل بزرگتر از جزء است.), مشاهدات و محسوسات, تجربيات, متواترات, حدسيات, فطريات.
2. گمانه ها و باورهاى نزديك به يقين.
قضاياى ظنى به آن دسته از باورها گفته مى شود كه: قطعى و صد درصدند, ولى
برپايه برهان و دليل كافى استوار نشده باشند ويا اين كه اصل اعتقاد به
مرحله صد درصد نرسيده باشد.
3. مشهورات, مانند: ارجمندى عدل, شجاعت, شفقت, احترام ويژه به ميهمان, خوش يمنى برخى شماره ها يا شكلها ويا بدى ظلم, ترس, قساوت و…
4. وهميات, مانند: ترس از تاريكى با يقين به اين كه مكان تاريك خطرى دربرندارد.
5. مسلّمات: آنچه براى طرف استدلال ما پذيرفته شده است, حال ممكن است واقعيت داشته باشد يا نداشته باشد.
6. مقبولات: باورهاى تقليدى براساس اعتماد بركسى كه باور از او دريافت مى شود.
7. مشبّهات: باور نادرستى كه طرف سخن ما آن را راست مى پندارد.
8. مخيّلات: آنچه واقعيت ندارد, ولى تصوير آن دراحساس آدمى تأثير مى گذارد مانند تعبيرها و تصويرهاى شعرى.
هريك از قضاياى هشتگانه فوق, به شكلى دربرداشت محقق از كلام وحى تأثير مى
گذارد, چنانكه اعتقاد يقينى و مستدل ما به جسم نبودن ومحدود نبودن خدا وبى
نيازى وى از جا و مكان وجابه جا نشدن اوباعث مى شود كه دربرداشت ازآيه
(وجاء ربّك والملك صفّاً صفّاً) (فجر /22) بگوييم منظور ازآمدن پروردگار,
حضور يافتن ذات او دريك مكان پس از نبودن درآن مكان نيست, زيرا تصوير اين
امر درباره ذات بارى تعالى با اصول يقينى و مسلم اعتقادى سازگار نيست. به
ناچار بايد دست از ظهور آيه برداشت و لفظى را در تقدير گرفت و گفت:معنى
جمله (وجاء امرربّك) چنين است:فرمان پروردگار سررسيد درحالى كه فرشتگان,
آماده به خدمت صف كشيده بودند.
اعتقاد به اين كه خداوند به دليل جسم نبودن ومحدود نبودن داراى اجزاء و
اعضا نيست درآيه( يداللّه فوق ايديهم)(فتح / 10) مانع ازآن مى شود كه
برداشت كنيم خداوند داراى دست است و عضو دارد, بلكه به ناگزير اين گونه
اعتقاد كه براى برخى در شمار يقينيات و براى بعضى در رديف مقبولات ,
مسلّمات و مشهورات قرار دارد, معتقدان را جهت مى دهد تا (يد) را به معناى
قدرت بگيرند واز برداشتهاى ظاهرى اجتناب كنند, چه اين كه درنص آيه قرآن
آمده است(ليس كمثله شئ) (شورى / 11) واين نص مانع مى شود كه براى خداوند
دستى همانند دست آفريده ها تصوير كنيم.
نمونه ديگر از نقش (قضاياى نافيه) درفهم آيات قرآن ومانع شدن از برداشتهاى
فزون تر اين است كه مابه دلايل عقلى ونقلى نه مى توانيم معتقد به جبر مطلق
باشيم ونه اختيار مطلق, بلكه به فرموده ائمه اطهار(ع), اعتقاد صحيح در
زمينه جبر واختيار اين است كه:
(لاجبر و لاتفويض بل امربين الأمرين)
نه جبر مطلق و نه اختيار مطلق, بلكه امرى است ميان دوامر.
اين اعتقاد كه مى تواند درشمار تجربيات يا فطريات ويا مقبولات ويا مسلمات
قرار داشته باشد, در برداشت ما ازظاهر آيات فراوانى كه نسيم جبر ازآنها مى
وزد, مانع پديد مى آورد. مانند اين آيه ها:
(وما تشاؤون الاّ أن يشاء اللّه)
(يهدى من يشاء و يضلّ من يشاء)
(يغفر لمن يشاء)
(تؤتى الملك لمن يشاء)
ازظاهر اين آيات نمى توان برداشت كرد كه اراده انسان به طور مطلق مقهور
اراده خداست وآدمى نقشى در خواستهاى خود ندارد ويا نمى توان نتيجه گرفت كه
هدايت وگمراهى آدميان تنها بسته به مشيّت الهى است و آنان خود انتخابى
ندارند و…
اعتقاد يقينى يا مسلّم ما به (امربين الامرين) سبب مى شود تا ازبرخى
برداشتهاى جبرى مطلق يا اختيار مطلق دست برداريم و براى مشيّت الهى و
تأثير آن درخواست و اراده آدميان وسرنوشت ايشان, محملهايى متناسب با اصول
اعتقادى پيدا كنيم.
با اشاره اى كه به اقسام قضايا و باورها داشتيم, هرچند به اجمال گذشتيم,
اين نكته مبرهن بود كه همه قضايا و باورها ارزش يكسان و اعتبارى برابر
ندارند, بلكه برخى چون يقينيات در اوج اعتبارند وبعضى چون وهميات ومخيلات
در پايين ترين حدّ اعتبار وچه بسا كمترين ارزش علمى ندارند.
تفاوت آشكار اين اقسام همواره سبب نمى شود تا كاوشگر قرآنى نيز به آسانى
باورهاى خود را دسته بندى كند و هركدام را درجايگاه مناسب قرار دهد وبه
همان ميزان آن را معتبر شمارد.
تنگناى شناخت, همين جاست كه محقق ميان يقينيات واصول معتبر عقلى و تجربى و
فطرى و بديهى خود با مشهورات و مشبّهات ومقبولات ومخيّلاتش فرق گذارد و
مخيلات را كه فاقد ارزش علمى است به جاى باورهاى علمى و يقينى استخدام
نكند ويا باورهاى ظنى وغيرجزمى را, جزمى نپندارد وآيات وحى را براساس
گمانه ها و پندارها تفسير نكند!
باورهاى انسانى, ازراههاى گوناگون پديد مى آيند, ازجمله, به موارد زير مى توان اشاره داشت:
آيات و روايات, باورهايى براى انسان مى آفرينند ودر مواردى, اين باورها
سدّ راه برداشتهاى قرآنى مى شوند وبه ظاهر, تعارضهايى را مى آفرينند.
1. درارتباط با آيات قرآن, به هيچ روى تعارض دو نصّ قرآنى را نمى توان ارائه داد. به همين نكته آيه شريفه زير, اشارت دارد:
(ولوكان من عندغير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً) نساء / 82
اگر قرآن ازسوى غيرخدا بود, درآن ناهمسازيهاى بسيار بود.
امّا در مواردى كه ظهورآيه با نصّ آيه يا آيات ديگر, ناسازگار است, بى
گمان آيات ديگر, ازظهور بدوى آيه جلوگيرى مى كنند و برداشت معارض را از
بين مى برند به عنوان نمونه, درآيه شريفه زير مى خوانيد.
(فان كنت فى شكّ ممّا انزلنا اليك فاسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك… )
ييونس /94
اگر درآيات نازل شده بر خود, ترديد دارى, ازآنان كه كتابهاى آسمانى پيشتر را تلاوت مى كنند, پرسش كن…
ظاهر جمله شرطيه(فان كنت… ) چنين مى نماياند كه پيامبر(ص) در گونه اى ازشك
و ترديد به سرمى برد, امّا اين ظهور اوليه, در پرتوى آيات صريح ديگر, رنگ
مى بازد وازبين مى رود وسياقى چون آيات ديگر پيدا مى كند كه مخاطب, گرچه
درظاهر پيامبر است, امّا خطاب به جامعه مشركان (ويا مسلمانان) است.
2. درنسبت ميان روايات وآيات, بحثهاى گوناگونى درعلم اصول صورت گرفته است,
ازآن جمله اين كه روايات نص هستند وقرآن ظاهراست ونص بر ظاهر مقدّم است,
ولى از سوى ديگر قرآن قطعيّ الصدور است و روايات ظنّى الصّدور وازاين جهت
قرآن بر روايات ترجيح دارد.
مادراين نوشته نظر به هيچ يك ازاين دوبحث نداريم, بلكه موضوع را ازاين
زاويه مى نگريم كه اگر روايات يا هرمنشأ نقلى و عقلى ديگرى, باعث پيدايش
اعتقادى راسخ شود وآن اعتقاد به صورت باورهاى پذيرفته شده يا مسلّم درآيد
چگونه ممكن است برفهم قرآنى وبرداشت ازآيات تأثير بگذارد.
بنابراين, سخن از اطلاق و تقييد, خاص وعام و تعارضهاى مصطلح اصولى نيست,
چنانكه سخن از اعتقادات ضرورى عقلى و دينى نيز نيست, بلكه صرفاً نظر به
مناسبات آيات با باورهايى داريم كه به استناد دلايل نقلى, نوعى اعتبار
شرعى و رسوخ فكرى يافته اند و جلو برخى برداشتهاى قرآنى را مى گيرند.
دراين گونه موارد بايد توجه داشت كه آيات قرآن دونوع ظهور دارند.
1. ظهور نخستين كه به سرعت به ذهن مى آيد و با اندك درنگ درنشانه هاى حالى و مقالى و عقلى ونقلى مى تواند زدوده شود.
2. ظهور تثبيت شده ثانوى كه پس از درنگ و تدبّر شكل مى گيرد.
روايات, درحقيقت از جمله قراينى هستند كه زمينه را براى ظهور ثانوى آيات
فراهم مى آورند وهرچند با ظهور آغازين در تعارض هستند, امّا خود نشانه و
دليل برمراد وحى و زمينه ساز ظهور تثبيت شده اند وآنچه اعتبار دارد ظهور
ثانوى است ونه ظهور ابتدايى زودگذر.
دقّت در چگونگى وضع الفاظ براى معانى, اين واقعيت را آشكار مى سازد كه
معلومات آدمى, از محسوس ترين اشيا آغاز مى شود وبه تدريج از محسوس به سوى
معقول, گام به گام پيش مى آيد.
انس و پيشينه ارتباط انسان با دريافتهاى حسّى ازيكسو وآسانى درك محسوسات
در مقايسه با ادراك حقايق معقول, همواره اين خطر را در پيش پاى كاوشگران
معارف دينى مى نمايد كه گرايش افراطى به تفسير حسّى و ظاهرى پيدا كنند
وبرخى از احساسها را كه گاه درشمار توهّمات و تخيّلاتند, درفهم معارف بلند
آسمانى دخالت دهند.
انسان درنظام مادّه, آنچه از لوح ,كرسى ,عرش, ميزان , دست , گوش و چشم مى
شناسد, حسّى است ودست كم پيش ازآن وبيش ازآن كه مراحل غيرحسّى اين الفاظ
را بشناسد, با مصاديق حسّى آنها سروكار داشته است, از همين روى گرايش دارد
كه اين الفاظ را بر معانى حسّى حمل كند, درحالى كه اين گرايش, يك احساس
تخيّلى است وآنچه تخيّلى بودن اين گونه احساسها را مى نماياند, دلايل
ضرورى وبديهى عقلى ونقلى است كه ساحت ذات حقّ را از ابتلا به امور حسّى,
منزّه مى شمارد.
(ميزان), يعنى وسيله سنجش. ولى اين وسيله در طول زمان شكلها وگونه هاى
گوناگونى را شاهد بوده است, گاه اين سنجش به وسيله ابزار وآلات فولادين
صورت مى گرفته و زمانى با اشياء لطيف تر وكم حجم تر وزمانى با پرسش يك
سؤال وبرملاك اصول بديهى عقلى ونقلى. درهمه اين مراحل, ميزان, ميزان است,
ولى مصاديق آن با يكديگر تفاوتى آشكار و انكارناپذير دارند با اين وجود,
هيچ ضرورتى ندارد كه انسان تنها با شنيدن لفظ ميزان, ذهنش به سمت محسوس
ترين و حجيم ترين نوع آن برود!
البته نبايد ازنظر دور داشت كه خطر حس گرايى وپرهيز ازآن, ممكن است به
تفريط بينجامد و باطنى گرى وتأويل گرايى را دامن بزند وكسانى حتّى معانى
حسّى را هم به لطايف الحيل حمل بر معانى غيرحسّى كنند, اين خطر نيزكمتر
ازخطر پيشين نيست.
درپاره اى موارد, باورهاى علمى-فلسفى از برداشتهاى استنباطى جلوگيرى مى كنند وناهمسازى با آن مى كنند.
دراين مورد, بايستى به چند نكته توجه داشت:
1. درمواردى, پايه ناهمسازى درآن است كه آياتى چون آيه زير, به گونه اى نادرست تفسير و تعبير مى شود.
(نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شئ ) نحل / 89
ماقرآن را برتو فرستاديم وآن, بيان كننده هرچيز است.
گمان مى رود كه قرآن, معادلات رياضى و فرمولهاى شيمى و… را نيز بايستى
عهده دار باشد واين انتظار, برداشتهايى مى آفريند ودر مواردى, اين
برداشتها با داده هاى علمى وفلسفى ناسازگار مى گردد, بنابراين, درمرحله
نخست بايستى قلمرو انتظار را تعبير و تفسير كرد. درهمان آيه, صدر وذيل آيه
اين نكته را مى رساند كه آنچه در رابطه با هدايت و سعادتمندى انسان مورد
نياز بوده, بيان شده است.
2. درمواردى كه ظهور آيه با داده هاى علمى قطعى, ناسازگار بود, آن داده ها
مى توانند قرينه معنايى براى تغيير برداشت گردند, به شرط آن كه, آن داده
ها قطعى وحتمى باشند.
3. درمواردى كه نصّ و صريح قرآن, برمطلبى دلالت كند, هرچند با ظاهر داده
هاى علمى روز ناهمساز باشد, نمى توان از برداشت قرآنى جلوگيرى كرد. به
عنوان نمونه, به فرض آن كه علوم روز, حيات غيرمتعارف را پذيرا نباشند,
امّا در مورد اصحاب كهف ويا حضرت نوح, قرآن صراحت در عمر دراز وغير متعارف
ايشان دارد. درمورد اصحاب كهف, قرآن مى گويد:
(ولبثوا فى كهفهم ثلاث مأة سنين و ازدادوا تسعاً) كهف / 25
آنان در غارشان, 309 سال به سر بردند.
همچنين درارتباط با عمرنوح آمده است:
(فلبث فيهم الف سنة الاّ خمسين عاماً) عنكبوت / 14
نو ح درميان جامعه اش, 950 سال زيست.
آيات فوق, صراحت دارند كه نوح و اصحاب كهف, عمرغيرمتعارف داشته اند.
بنابراين, به فرض آن كه داده هاى علمى با آن ناهمساز باشند, نمى توان
ازمفاد آيات سرپيچيد.
همچنين دلايل وبراهين فلسفى, با صريح آيات نمى توانند ناهمسازى كنند.
برخورد ابن سينا با مسأله معاد جسمانى, پذيرش همين نكته است كه حتّى اگر
برانگيخته شدن خلايق با كالبدهاى دنيوى خود, از طريق عقلانى و فلسفى قابل
پذيرش نباشد, مفاد آيات در آن صراحت دارند وازاين روى بايستى آن راباور
كرد.